حيران کند جمال تو ماه دو هفته را
خجلت دهد رخ تو گل نو شکفته را
دارم چو ماه يکشبه آغوش از آن تهي
تا در بغل کشم چو تو ماهي دو هفته را
بايد کنون گريست که دل پاک شد ز غير
رسمي نکوست آب زدن راه رفته را
بينم به خواب روي تو آري به غير آب
نايد به خواب تشنه ناکام خفته را
هيچ افتدت که آيي و بازآوري به خلق
از روي و زلف خويش شب و روز رفته را
خاکم به سر که آب دو چشمم بسان باد
گرمي فزود آتش عشق نهفته را
طوفان به چشم من نگر از آن و اين مپرس
با ديده اعتبار نباشد شنفته را
سوز دلم ز گريه فزون شد عبث مگوي
کآبست چاره خانه آتش گرفته را
بنگر بدان دو زاغ که چون بلبلان باغ
در زير پر گرفته گل نو شکفته را
وان طبله طبله عود که چون حلقه حلقه دود
بر سر کشيده چتر سيه نار تفته را
قاآنيا شه از سخن آبدار خويش
بر خاک ريخت آب سخن هاي گفته را
ديريست تا ز غيرت الماس فکر شاه
سوراخ گشته است جگر در سفته را