شماره ٥٠٥: اولين گام ار سمند عقل را پي مي کني

اولين گام ار سمند عقل را پي مي کني
وادي بي منتهاي عشق را طي مي کني
ما به دور چشم مستت فارغ از مي خانه ايم
کز نگاهي کار صد پيمانه مي مي کني
روز محشر هم نمي آيي به ديوان حساب
پس حساب کشتگان عشق را کي مي کني
هر کسي را وعده اي در وعده گاهي داده اي
وعده قتل مرا ني مي دهي ني مي کني
نقد جان را در بهاي بوسه مي گيري ز غير
کاش با ما مي شد اين سودا که با وي مي کني
گر تو اي عيسي نفس مي ريزي از مينا به جام
زنده را جان مي فزايي، مرده را حي مي کني
گاه ساقي گاه مطرب مي شوي در انجمن
دل نوازي گاهي از مي گاهي از ني مي کني
دشمنان را هي به کف جام دمادم مي دهد
دوستان را هي به دل خون پياپي مي کني
کشور چين و ختا را زلف و مژگانت گرفت
حاليا لشکر کشي بر روم و بر ري مي کني
گر تو را تاج نمد بر سر نهد سلطان عشق
کي به سر ديگر هواي افسر مي کني
وصل آن معشوق باقي را فروغي کس نيافت
تا به کي از عشق او هو مي زني، هي مي کني