شماره ٤٩٩: گر جلوه گر به عرصه محشر گذرکني

گر جلوه گر به عرصه محشر گذرکني
هر گوشه محشر دگري جلوه گر کني
کاش آن قدر به خواب رود چشم روزگار
تا يک نظر به مردم صاحب نظر کني
جان در بهاي بوسه شيرين توان گرفت
گيرم درين معامله قدري ضرر کني
تا کي به بزم غير مي لاله گون کشي
تا چند خون ز رشک مرا در جگر کني
گفتم به روي خوب تو خواهم نظر کنم
گفتا که بايد از همه قطع نظر کني
غير از وصال نيست خيال دگر مرا
ترسم خدا نکرده خيال دگر کني
شبها ببايد از مژه خون در کنار کرد
تا در کنار دوست شبي را سحر کني
هرگز کسي به دشمن خونخوار خود نکرد
با دوست هر ستم که تو بيداد گر کني
هر چند تو به قتل فروغي مخيري
بايد ز انتقام شهنشه حذر کني
جم دستگاه فتحعلي شاه تاجدار
بايد که سجده بر در او هر سحر کني