شماره ٤٨٨: اي زلف خم به خم که زدي راه عالمي

اي زلف خم به خم که زدي راه عالمي
دامي به راه خلق فکندي ز هر خمي
دلها تمام اگر تو ندزديده اي چرا
لرزان و بي قرار و پريشان و درهمي
گه در کنار ماه چو جراره عقربي
گه بر فراز گنج چو پيچيده ارقمي
زان رو به شکل سوزن عيشي شدم که تو
باريک تر ز رشته باريک مريمي
دل بند و دل شکار و دل آويز و دل کشي
پيچان و تاب دار و گره گير و محکمي
نيمي به دوش ياري و نيمي به روي دوست
با سرو هم نشيني و با لاله هم دمي
کس بر نمي خورد ز تو جز باد صبح دم
کآسوده مي شود ز شميمت به هر دمي
تا بر رخ خجسته جانان نشسته اي
ايمن ز هر گزندي و فارغ ز هر غمي
خورشيد در کمند تو گردن نهاده است
گويا کمند پر خم شاه معظمي
جمشيد عهد ناصردين شه که روز عيد
بر جا نهشت مخزن دينار و درهمي
آن خسرو کريم که دست سخاي وي
افکنده است رخنه در ارکان هر يمي
شاها هميشه باد ممالک مسخرت
زيرا که در قلمرو شاهي مسلمي
چندين هزار عيد فروغي به نام تو
گويد غزل که شادي دلهاي خرمي