شماره ٤٨٧: وه که گر يک شب پس از عمري به خوابت ديدمي

وه که گر يک شب پس از عمري به خوابت ديدمي
آن هم از بخت سيه گرم عتابت ديدمي
خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمي
تيغ بر دست ار به فرداي حسابت ديدمي
من که مستم دايم از ياد لب ميگون تو
تا چه مستي کردمي گر در شراب ديدمي
چون پري بگرفته گو بر تن بدرد پيرهن
جامه را بدريدمي گر بي حجابت ديدمي
گر به تلخي جان شيرينم نمي آمد به لب
کام دل کي از لب شيرين جوابت ديدمي
بي خبر گرديدمي از خويش تا روز جزا
گر شبي در بزم خود مست و خرابت ديدمي
سجده کردي آستانم را به عزت آسمان
بي نقاب ار چهره چون آفتابت ديدمي
ثبت کردي مشتري منشور عالي جاهيم
گر سر اميد خود را بر جنابت ديدمي
رشته صبر مرا از هم گسستي دست عشق
هر کجا با طره پرپيچ و تابت ديدمي
روزي از ديدار جانان حاجتم گشتي روا
اي دعاي نيم شب گر مستجابت ديدمي
روي و لعلش ديده اي روزي فروغي بي خلاف
ور نه کي گاهي در آتش گه در آبت ديدمي