شماره ٤٤٥: امشب اي زلف سيه سخت پريشان شده اي

امشب اي زلف سيه سخت پريشان شده اي
مگر آگه ز دل بي سر و سامان شده اي
گر ز دست تو به هر حلقه دلي لرزان نيست
پس چرا با همه تاب اين همه لرزان شده اي
هم گره بر کمر سرو خرامان زده اي
هم زره بر تن خورشيد درخشان شده اي
چون سواري تو که از شيوه چوگان بازي
بر سر گوي قمر دست به چوگان شده اي
تا کسي کام خود از مهره لعلش نبرد
بر سر گنج ز حسن افعي پيچان شده اي
چرخ حيران شده از دست رسن بازي تو
که چسان بر سر آن چاه زنخدان شده اي
اهل معني همه زين غصه گريبان چاکند
بس که با صورت او دست و گريبان شده اي
نه به دير از تو نجات است و نه در کعبه خلاص
طرفه دامي به ره گبر و مسلمان شده اي
يک سر مو نگرفتند مجانين آرام
تا تو اين سلسله را سلسله جنبان شده اي
تا مگر تازه شود زخم جگرسوختگان
در گذرگاه نسيم از پي جولان شده اي
تا دگر دم نزند هيچ کس از نافه چين
در ره باد صبا مشک به دامان شده ايم
همه شاهان جهان حلقه به گوشند تو را
تا غلام در شاهنشه دوران شده اي
آفتاب فلک جود ملک ناصردين
که ز خاک قدمش غاليه افشان شده ايم
گر فروغي سخنت عين گهر شد نه عجب
گر ثناگستر سلطان سخندان شده اي