شماره ٤٠٦: يا که دندان طمع را از لب جانان بکن

يا که دندان طمع را از لب جانان بکن
يا تمام عمر از اين حسرت به سختي جان بکن
يا به رسوايي قدم بگذار در بازار عشق
يا همي چشم از جمال يوسف کنعان بکن
يا سر هر کوچه اي ديوانگي را پيشه کن
يا دل از زنجير آن زلف عبير افشان بکن
يا به خاطر دم بدم آشفتگي را راه ده
يا تعلق مو به مو زان طره پيچان بکن
يا به زخم سينه فرسوده ات آسوده باش
يا ز دل پيکان آن ترک سيه مژگان بکن
يا سر خار ستم را بر دل خونين نشان
يا سراسر خيمه را از دامن بستان بکن
يا بيايي بر در مي خانه تا ممکن شود
يا لواي عيش را از عالم امکان بکن
يا مي گلفام را در ساغر از مينا بريز
يا غم ايام را يک باره از بنيان بکن
يا چو خضر از روي بينش پاي در ظلمت گذار
يا چو اسکندر دل از سرچشمه حيوان بکن
يا حديث عقل بشنو يا بيا ديوانه شو
يا چو اسکندر دل از سرچشمه حيوان بکن
يا فروغي مدح سلطان ناصرالدين ثبت کن
يا نهاد شعر را از صفحه ديوان بکن