شماره ٣٩٢: مهر از تو نديدم و وفا هم
مهر از تو نديدم و وفا هم
جور از تو کشيدم و جفا هم
چيزي به دلت اثر ندارد
آسوده ز وردم از دعا هم
يک دل ز تو شادمان نديدم
غير از تو ملول و آشنا هم
چشمت ز نگاه مردم افکن
قلاش فکند و پارسا هم
زلفت ز کمند پيچ در پيچ
درويش گرفت و پادشا هم
از دير و حرم مسافران را
مقصود تويي و مدعا هم
من اول و آخري ندارم
مبدا تويي و منتها هم
هر منظرت از مه دو هفته
شهري متحيرند ما هم
بالاي تو هر کجا نشيند
بس فتنه که خيزد و بلا هم
چندان نگه تو بي خودم کرد
کز خويش گذشتم از خدا هم
تا زان سر کوي پا کشيدم
دستم از کار رفت و پا هم
در دور دهان و چشم ساقي
از زهد برستم از ريا هم
بس خرقه به کوي مي فروشان
رهن مي ناب شد روا هم
از جلوه مهوشي فروغي
مغلوب هوس شدي هوا هم