شماره ٣٨٠: غم روي تو به عالم ندهم

غم روي تو به عالم ندهم
عين نستانم و اين غم ندهم
گر به جان درد پياپي دهي ام
به مداواي دمادم ندهم
گر مرا در حرمت راه دهند
ره به نامحرم و محرم ندهم
بخت آن کو که به صحراي طلب
آهوي چشم تو را رم ندهم
آبي از چشم تري ريخت به خاک
که به سر چشمه زمزم ندهم
داغي از دوست رسيده ست به من
که به سرمايه مرهم ندهم
غمي از عشق به خاطر دارم
که به صد خاطر خرم ندهم
بدني دوش در آغوشم بود
که به صد روح مکرم ندهم
خاتمي داد به من لعل کسي
که به انگشتري جم ندهم
تا لبم بر لب آن نوش لب است
يک دمم را به دو عالم ندهم
من فروغي نفس پاکم را
به دم عيسي مريم ندهم