شماره ٣٦٧: حق ز رخت کرده ظهور اي صنم

حق ز رخت کرده ظهور اي صنم
اين چه ظهور است و چه نور اي صنم
قامت تو شور قيامت نمود
اين چه قيام است و چه شور اي صنم
هيچ نمازي نپذيرد قبول
تا تو نباشي به حضور اي صنم
با رخ تو خواهش حور و قصور
محض گناه است و قصور اي صنم
با غم تو خاطر عشاق را
عين نشاط است و سرور اي صنم
با تو دلم را سر آميزش است
وز همه در غين نفور اي صنم
پرده برانداز که اهل قصور
ديده بپوشند ز حور اي صنم
مردم هشيار همه گرم عجز
چشم و سرمست غرور اي صنم
صبر محال است ز رويت که نيست
خس به سر شعله صبور اي صنم
تا شب هجران تو را ديده ام
فارغم از روز نشور اي صنم
زنده به بوي تو شوم روز حشر
ني ز دم نغمه صور اي صنم
ما همه موسي بيابان عشق
نخل قدت نخله طور اي صنم
ماه فروغي نشدي تا نکرد
بندگي صدر صدور اي صنم
حضرت نصرالله کز راي او
روي تو شد چشمه نور اي صنم