شماره ٣٥٢: دوش از در مي خانه کشيدند به دوشم

دوش از در مي خانه کشيدند به دوشم
تا روز جزا مست ز کيفيت دوشم
چشمم به چه کار آيد اگر ساده نبينم
کامم به چه خوش باشد اگر باده ننوشم
هم خاک در پير مغان سرمه چشمم
هم زلف کج مغبچگان حلقه گوشم
هم چشم سيه مست تو کرده ست خرابم
هم لعل قدح نوش تو برده ست ز هوشم
تو مهر درخشنده و من ذره محتاج
تو خانه فروزنده و من خانه به دوشم
خون دلم از حسرت يک جام به جوش است
آبي به سر آتش من زن که نجوشم
تا شانه صفت چنگ زدم بر سر زلفت
گه عقده گشاينده گهي نافه فروشم
تا مهر تو زد بر لب من مهر خموشي
آتش ز سرم شعله کشيده ست و خموشم
در دايره عشق تو تا پاي نهادم
گاهي به خراش دل و گاهي به خروشم
گويند که در سينه غم عشق نهان کن
در پنبه چسان آتش سوزنده بپوشم
فارغ نشوم زين شب تاريک فروغي
تا در پي آن ماه فروزنده نکوشم