شماره ٣٣٢: به حلقه سر زلف تو پاي بند شدم

به حلقه سر زلف تو پاي بند شدم
ميان حلقه عشاق سربلند شدم
کمند زلف تو سر حلقه نجات من است
که رستم از همه تا صيد اين کمند شدم
چه حالتي است به چشمان مردم افکن تو
که تا نظر به من افکنده دردمند شدم
ببين که در طلب حال آتشين رخ تو
چگونه بر سر هر آتشي سپند شدم
اگر چه شهره شهر است بي نيازي من
ولي به ناز تو آخر نيازمند شدم
به لب رسيد همان لحظه جان شيرينم
که دور آن از آن لب شيرين نوشخند شدم
شکر به جاي سخن سرزد از ني قلمم
چنان ز قند لبش دم زدم که قند شدم
ز بس به مردم ديوانه پند مي دادم
کنون به بند جنون مستحق پند شدم
ز خرج عيد فروغي مرا گزندي نيست
کز التفات ملک فارغ از گزند شدم
ستوده ناصردين شاه کز مدايح او
پسند نکته شناسان خودپسند شدم
فتاده سفره انعامش آن چنان به زمين
که من هم از سر اين سفره بهره مند شدم