شماره ٣٢٥: در جلوه گاه جانان جان را به شوق دادم

در جلوه گاه جانان جان را به شوق دادم
در روز تيرباران مردانه ايستادم
جان با هزار شادي در راه او سپردم
سر با هزار منت در پاي او نهادم
جز راستي نبيني در طبع بي نفاقم
جز ايمني نيابي در نفس بي فسادم
نام تو برده مي شد تا نامه مي نوشتم
روي تو ديده مي شد تا ديده مي گشادم
در وادي محبت داني چه کار کردم
اول به سر دويدم، آخر ز پا فتادم
مجلس بهشت گردد از غايت لطافت
هر گه ز در درآيد حور پري نژادم
جز عشق سبز خطان درسي به من نياموخت
استاد کاملم کرد، رحمت بر اوستادم
تا با قضاش کردم ترک رضاي خود را
با هر قضيه خوش دل با هر بليه شادم
طرح توي فروغي مي ريختم، اگر بود
حکمي بر آب و آتش، دستي به خاک و بادم