شماره ٣٢١: ز تجلي جمالش از دو کون بستم

ز تجلي جمالش از دو کون بستم
به صمد نمود راهم صنمي که مي پرستم
به هواي مهر رويش همه مهرها بريديم
به اميد عهد سستش همه عهده شکستم
پي ديدن خرامش سر کوچه ها ستادم
پي جلوه جمالش در خانه ها نشستم
منم اولين شکارش به شکارگاه نازش
که به هيچ حيله آخر ز کمند او نجستم
پي آن غزال مشکين که نگشت صيدم آخر
چه سمندها دواندم چه کمندها گسستم
همه انتقام خود را بکشم ز عمر رفته
دهد ار زمانه روزي سر زلف او به دستم
به گناه عشق کشتيم و هنوز برنگشتيم
ز ارادتي که بودم ز محبتي که هستم
به لباس مرغ و ماهي روم ار به کوه و دريا
تو درآوري به دامم تو درافکني به شستم
همه ميکشان محفل ز مي شبانه سرخوش
به خلاف من فروغي که ز چشم دوست مستم