شماره ٣١٩: وقت مردن هم نيامد بر سر بالين طبيبم

وقت مردن هم نيامد بر سر بالين طبيبم
تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصيبم
درد بي درمان عشقم کشت و کرد آسوده خاطر
هم ز تاثير مداوا هم ز تدبير طبيبم
شب گدازانم به محفل، صبح دم نالان به گلشن
يعني از عشقت گهي پروانه، گاهي عندليبم
گر سر زلف پريشانت سري با من ندارد
پس چرا يک باره از دل برد آرام و شکيبم
گاه گاهي مي توان کرد از ره رحمت نگاهي
بر من بي دل که در کوي تو مسکين و غريبم
کردمي در پيش مردم ادعاي هوشياري
گر نبودي در کمين آن چشم مست دل فريبم
تا کشيد آهنگ مطرب حلقه در گوشم فروغي
فارغ از قول خطيب، آسوده از پند اديبم