شماره ٢٨٦: دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش

دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
تا به دنباله اين کار ببينم حالش
جمعي افتاده به خاک از روش چالاکش
خلقي آغشته به خون از مژه فتانش
مژده قتل مرا داد و به تعجيل گذشت
ترسم آخر گذرد عمر من از اهمالش
گر بيايد ز سفر يار پري پيکر من
مي رود جان گران مايه به استقبالش
دلم از نقطه سوداي غمش خالي نيست
تا کشيدم به نظر صورت مشکين خالش
هر دليلي که حکيم از دم شب کرد بيان
هيچ معلوم نکرديم ز استدلالش
هر مريضي که طبيبش تو شکرلب باشي
بهر آن است که بهتر نشود احوالش
به اميدي ز چمن دسته سنبل برخاست
که سر زلف دراز تو کند پامالش
زلف کوتاه تو از شوق همين گشت بلند
که شبي دست کشد شاه بلند اقبالش
مالک اختر فيروز ملک ناصردين
که به هر کار خدا خواست مبارک فالش
خسروان بهر سجودش همه بر خاک افتند
هر کجا خامه نقاش کشد تمثالش
خسروا کام فروغي همه جا کام تو باد
شکرلله که خدا داد همه آمالش