شماره ٢٧٧: آزادي اگر خواهي از عقل گريزان باش

آزادي اگر خواهي از عقل گريزان باش
سر خيل مجانين شو، سرحلقه طفلان باش
گر با رخ و زلف او داري سر آميزش
هم صبح جهان آرا، هم شام غريبان باش
خواهي نکند خطش از دايره بيرونت
هر حکم که فرمايد سر بر خط فرمان باش
هر جا که چنين ترکي با تير و کمان آيد
آماجگه پيکان آماده قربان باش
دور از خم گيسويش تعظيم به رويش کن
از کفر چو برگشتي جوينده ايمان باش
با نفس خلاف انديش يک بار تخلف کن
يک چند شدي کافر، يک چند مسلمان باش
گر کاسته رنجي يک خمکده صهبا نوش
ور در طلب گنجي يک مرتبه ويران باش
پر کن قدح از شيشه بشکن خم انديشه
آتش بزن اين بيشه سوزنده شيران باش
چون خنده زند ساقي صهباخور و خوش دل زي
چون گريه کند مينا ساغر کش و خندان باش
اکسير قناعت را سرمايه دستت کن
در عالم درويشي افسرزن و سلطان باش
شمشاد فروغي را در شهر تماشا کن
آسوده ز بستان شو فارغ ز گلستان باش