شماره ٢٧٣: بسته زلف تو شوريده سرانند هنوز

بسته زلف تو شوريده سرانند هنوز
تشنه لعل تو خونين جگرانند هنوز
ساقيا در قدح باده چه پيمودي دوش
که حريفان همه در خواب گرانند هنوز
حال عشاق تو گلهاي گلستان دانند
که به سوداي رخت جامه درانند هنوز
از غم سينه سيمين تو اي سيمين ساق
سنگ بر سينه زنان سيم برانند هنوز
نه همين مات جمال تو منم کز هر سو
واله حسن تو صاحب نظرانند هنوز
کاش برگردي از اين راه که ارباب اميد
در گذرگاه تو حسرت نگرانند هنوز
هيچ کس را نرسد دعوي آزادي کرد
که همه بنده زرين کمرانند هنوز
همت ما ز سر هر دو جهان تند گذشت
ديگران قيد جهان گذرانند هنوز
کامي از ماهوشان هيچ فروغي مطلب
کز سر مهر به کام دگرانند هنوز