شماره ٢٧٢: منت خداي را که خداوند بي نياز

منت خداي را که خداوند بي نياز
عمر دوباره داد به شاه گدانواز
داري تخت ناصردين شاه تاجور
کز فضل کردگار بود عمر او دراز
تا سرکشان ديومنش را کشد به خون
پا بر سر سرير سليمان نهاد باز
مستوفي قلمرو او مالک عراق
طغرانويس دفتر او والي حجاز
ارکان خصم سوخته از قهر خصم سوز
کار زمانه ساخته از لطف کارساز
هم دوستان او همه در عيش و در نشاط
هم دشمنان او همه در سوز و در گداز
هم شحنه در ولايت اوباش ذوالجلال
هم فتنه در ممالک او مست خواب ناز
هم در دعاي او همه مردان پاک دل
هم در ثناي او همه رندان پاک باز
جز با محب او نتوان گشتن آشنا
جز از عدوي او نتوان کرد احتراز
ايجاد اوست باعث امنيت جهان
زان رو وجوب يافت دعايش به هر نماز
گر او نبود مانع ترکان فتنه جو
آسودگي نبود جهان را ز ترک تاز
شاهي که تا ابد شده از فيض مدح او
هم خامه با طراوت و هم نامه با طراز
تا روز رستخيز همين است شاه و بس
وين نکته آشکار بود نزد اهل راز
شعر از علو طبع فروغي است سربلند
شاعر ز سجده در شه باد سرفراز