شماره ٢٦٠: گر آن صنم ز پرده پديدار مي شود

گر آن صنم ز پرده پديدار مي شود
تسبيح شيخ حلقه زنار مي شود
ساقي بدين کرشمه اگر مي کند به جام
مسجد رواق خانه خمار مي شود
گر دم زند ز طره او باد صبح دم
آفاق پر ز نافه تاتار مي شود
هر کس که منع من کند از تار زلف او
آخر بدان کمند گرفتار مي شود
جايي رسيد غيرت عشقم که جان پاک
حايل ميانه من و دلدار مي شود
اي گلبن مراد بدين تازه نازکي
مخرام سوي باغ که گل خار مي شود
خيزد چو چشم مست تو از خواب بامداد
خوابيده فتنه ايست که بيدار مي شود
شد روز رستخيز و نيامد دلم به هوش
پنداشتم که مست تو هشيار مي شود
مهجورم از وصال تو در عين اتصال
محروم آن که محرم اسرار مي شود
هر تن که سر نداد فروغي به پاي دوست
در کيش اهل عشق گنهکار مي شود