شماره ٢٥٨: به کويش دوش يا رب يا ربي بود

به کويش دوش يا رب يا ربي بود
که را يارب ندانم مطلبي بود
شب و روزي که در مي خانه بوديم
ز حق مگذر که خوش روز و شبي بود
کسي داند حديث تلخ کامي
که جانش بر لب از شيرين لبي بود
نبودم تيره روز از عشق آن ماه
به چرخم گر فروزان کوکبي بود
بهاي اشک سيمينم ندانست
نمي دانم چه سيمين غبغبي بود
رخ زيباي او در چنبر زلف
تو پنداري قمر در عقربي بود
از آن رو کافر عشقم فروغي
که عشق اولي تر از هر مذهبي بود