شماره ٢٥٤: قدح باده اگر چشم بت ساده نبود

قدح باده اگر چشم بت ساده نبود
اين همه مستي خلق از قدح باده نبود
سبب باده ننوشيدن زاهد اين است
که سراسر همه اسباب وي آماده نبود
دوش در دامن پاک صنم باده فروش
اثري بود که در دامن سجاده نبود
تا به درها نروي هر سحري کي داني
که دري غير در ميکده بگشاده نبود
هر که دل بردن معشوق بيند داند
که گناه از طرف عاشق دل داده نبود
هرگز ايجاد نمي کرد خدا آدم را
عين مقصود گر آن شوخ پري زاده نبود
قاصد ار دوست به سويم نفرستاد خوشم
که ميان من و او جاي فرستاده نبود
روز محشر به چه اميد ز جا بر خيزد
هر سري کز دم شمشير تو افتاده نبود
واقف از داغ دل لاله نخواهد بودن
هر نهادي که در آن داغ تو بنهاده نبود
با که من قابل قلاده نبودم هرگز
يا سگ کوي تو محتاج به قلاده نبود
کي فروغي ز فلک سر خط آزادي داشت
گر به درگاه ملک بنده آزاده نبود
آفتاب فلک جود ملک ناصردين
که به قدر کرمش گوهر بيجاده نبود