شماره ٢٠٦: زان غنچه دهان دلم به تنگ آمد

زان غنچه دهان دلم به تنگ آمد
وز ديده سرشک لاله رنگ آمد
هر گوشه که گوش دادم از عشقش
آواز ني و نواي چنگ آمد
بس چنگ زدم به دامن پاکان
تا دامن پاک او به چنگ آمد
از خانه آن کمان ابرو بود
تيري که به سينه بي درنگ آمد
آهم به دلش نکرد تاثيري
فرياد که تير من به سنگ آمد
ساقي به مذاقم از ازل کرده
شهدي که مقابل شرنگ آمد
چشمش پي صيد دل مهيا شد
آهو به گرفتن پلنگ آمد
جز عاشق پاک ديده نشناسد
ياري که به صد هزار رنگ آمد
بازيچه آن بت شکر لب شد
هر مغبچه اي که از فرنگ آمد
من بنده خواجه اي که در معني
آسوده ز قيد صلح و جنگ آمد
تا ميکده مسکن فروغي شد
فارغ ز خيال نام و ننگ آمد