شماره ١٧٧: مهره توان برد، مار اگر بگذارد

مهره توان برد، مار اگر بگذارد
غنچه توان چيد، خار اگر بگذارد
با همه حسرت خوشم به گوشه چشمي
چشم بد روزگار اگر بگذار
کام توان يافتن ز نرگس مستش
يک نفسم هوشيار اگر بگذار
سر خوشم از دور جام و گردش ساقي
گردش ليل و نهار اگر بگذار
فصل گل از باده توبه داده مرا شيخ
غيرت باد بهار اگر بگذار
بوسه توان زد بر آن دهان شکرخند
گريه بي اختيار اگر بگذار
پرده توانم کشيد از آن رخ زيبا
کشمکش پرده دار اگر بگذارد
بر سر آنم که در کمند نيفتم
بازوي آن شهسوار اگر بگذارد
وانگذارم به هيچ کس دل خود را
غمزه آن دل شکار اگر بگذارد
دست نيابد کسي به خاطر جمعم
زلف پريشان يار اگر بگذارد
هيچ نگردم به گرد عشق فروغي
جلوه حسن نگار اگر بگذار