شماره ١٤٨: بر دوش تو تا زلف زره پوش تو افتاد

بر دوش تو تا زلف زره پوش تو افتاد
بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد
تار سر زلفت ز گران باري دل ها
صد بار سراسيمه در آغوش تو افتاد
يک سلسله ديوانه آن حلقه زلفند
کز بهر چه بر طرف بناگوش تو افتاد
آن دل که نبوده ست کسي جز تو به يادش
فرياد که يک باره فراموش تو افتاد
آسوده حريفي که ز ميناي محبت
تا روز جزا مي زد و مدهوش تو افتاد
تا شام قيامت نکشد منت خورشيد
هر ديده که بر صبح بناگوش تو افتاد
آن نقطه که پيرايه پرگار وجود است
خالي است که بر کنج لب نوش تو افتاد
از چشم ترم جوش زند خون دمادم
تا در جگرم خار جگرجوش تو افتاد
يک باره نظر بست ز سرچشمه کوثر
هر چشم که بر لعل قدح نوش تو افتاد
خون مي چکد از گلبن اشعار فروغي
تا در طلب غنچه خاموش تو افتاد