شماره ١٤٢: اي تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت

اي تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت
وي سرو چمن پا به گل از سرو چمانت
خرسند شکاري که نشيني به کمينش
قربان خدنگي که رها شد ز کمانت
تا آينه از خوبي خود با خبرت کرد
خود را نگراني و جهاني نگرانت
مانند تو بر روي زمين نادره اي نيست
زان خوانده فلک نادره دور زمانت
مويي که بدان بستگي رشته جهان هاست
در شهر نديديم به جز موي ميانت
ماييم و سري در سر سوداي محبت
آن هم به فداي قدم نامه رسانت
گويند که بالات بلاي تن و جان است
بر جان و تنم باد بلاي تن و جانت
آن جا که فروغي به سخن لب بگشايي
طوطي ز چه رو دم زند از شرم لبانت