شماره ١١٣: خوش تر از دانه اشکم گهري پيدا نيست

خوش تر از دانه اشکم گهري پيدا نيست
حيف و صد حيف که اهل نظري پيدا نيست
کسي از سر دل جام خبردار نشد
بي خبر باش که صاحب خبري پيدا نيست
مي فروش ار بزند نوبت شاهي شايد
که به غير از در مي خانه دري پيدا نيست
سينه ام چاک شد و ضارب خنجر پنهان
پرده ام پاره شد و پرده دري پيدا نيست
جر تمناي تو در هيچ دلي مخفي ني
غير سوداي تو در هيچ سري پيدا نيست
آن قدر در خم گيسوي تو دل پنهان است
کز دل گمشده ما اثري پيدا نيست
تا خط سبز تو از طرف بناگوش دميد
از پي شام سياهم سحري پيدا نيست
صبر من با لب شيرين تو ز اندازه گذشت
تنگ شد حوصله تنگ شکري پيدا نيست
بر سر کوي تو از حال دل آگاه نيم
در چمن طاير بي بال و پري پيدا نيست
عجبي نيست که سر خيل نظر بازانم
کز تو در خيل بتان خوب تري پيدا نيست
مگر آه تو فروغي ره افلاک گرفت
که امشب از برج سعادت قمري پيدا نيست