شماره ٧٦: کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است

کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است
در دور سپهر آن چه دلم خواست به کام است
آنجا که بناگوش تو شامم همه صبح است
و آنجا که سر زلف تو صبحم همه شام است
من سجده کنم بر تو اگر عين گناه است
من باده خورم با تو اگر ماه صيام است
تو حور و چمن جنت و ساغر لب کوثر
تا شيخ نگويد که مي ناب حرام است
در دور سيه چشم تو مردم همه مستند
دوري به ازين چشمي اگر ديده کدام است
افسوس که در خلوت خاصت نشسته
وز هر طرفي بر سر من شورش عام است
سوداي لبت سوخت دل خام طمع را
تا خلق نگويند که سوداي تو خام است
حسرت برم از مرغ اسيري که ز تقدير
خال و خط مشکين تواش دانه و دام است
جان بر لبم آمد پي نظاره فروغي
آن ماه اگر جلوه کند، کار تمام است