شماره ٦٢: آن که لبش مايه حلاوت قند است

آن که لبش مايه حلاوت قند است
کاش بگويد که نرخ بوسه به چند است
دوش اسير کسي شدم که ندانم
ترک سمرقند يا سوار خجند است
از پي جولان چو بر سمند نشيند
چشمه خورشيد بر فراز سمند است
گر شب وصلش کشد به روز قيامت
ديده هنوز از شمايلش گله مند است
پيکر زيبا به زير جامه ديبا
آتش سوزنده در ميان پرند است
عشق تو تا حلقه اي کشيد به گوشم
گوش مرا کي سر شنيدن پند است
گر به فراق تو زنده ام عجبي نيست
تيغ نبرد سري که پيش تو بند است
خال به رخساره نکوي تو مي گفت
چاره چشم بد زمانه سپند است
تا سر زلف تو شد پسند فروغي
شعر بلندش هميشه شاه پسند است
خسرو گردن فراز ناصردين شاه
آن که سپهرش اسير خم کمند است
شعرم از آن رو بلند شد که شهنشاه
صاحب نظم بديع و طبع بلند است