شماره ١٢: دوش به خواب ديده ام روي نديده تو را

دوش به خواب ديده ام روي نديده تو را
وز مژه آب داده ام باغ نچيده تو را
قطره خون تازه اي از تو رسيده بر دلم
به که به ديده جا دهم تازه رسيده تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نموده ام باز رميده تو را
من که به گوش خويشتن از تو شنيده ام سخن
چون شنوم ز ديگران حرف شنيده تو را
تير و کمان عشق را هر که نديده، گو ببين
پشت خميده مرا، قد کشيده تو را
قامتم از خميدگي صورت چنگ شد ولي
چنگ نمي توان زدن زلف خميده تو را
شام نمي شود دگر صبح کسي که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دميده تو را
خسته طره تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصيت، مار گزيده تو را
اي که به عشق او زدي خنده به چاک سينه ام
شکر خدا که دوختم جيب دريده تو را
دست مکش به موي او مات مشو به روي او
تا نکشد به خون دل دامن ديده تو را
باز فروغي از درت روي طلب کجا برد
زان که کسي نمي خرد هيچ خريده تو را