شهري است بزرگ و ما دروييم
آبي است حيات و ما سبوييم
بويي به مشام ما رسيده است
ما زنده بدان نسيم و بوييم
بازيچه مدان، تو خواجه، ما را
ما از صفت جلال اوييم
چوگان حيات تا بخورديم
در راه به سر دوان چو گوييم
تا خوي صفات او گرفتيم
نشناخت کسي که در چه خوييم؟
مي گفت عراقي از سر سوز:
ما نيز براي گفت و گوييم