شماره ٢٠٣: اي دوست، بيا، که ما توراييم

اي دوست، بيا، که ما توراييم
بيگانه مشو، که آشناييم
رخ بازنماي، تا ببينيم
در بازگشاي، تا درآييم
هر چند نه ايم در خور تو
ليکن چه کنيم؟ مبتلاييم
چون بي تو نه ايم زنده يک دم
پيوسته چرا ز تو جداييم؟
چون عکس جمال تو نديديم
بر روي تو شيفته چراييم؟
آن کس که نديده روي خوبت
در حسرت تو بمرد، ماييم
ماييم کنون و نيم جاني
بپذير ز ما، که بي نواييم
تا دور شديم از بر تو
دور از تو هميشه در بلاييم
بس لايق و در خوري تو ما را
هر چند که ما تو را نشاييم
آنچ از تو سزد به جاي ما کن
نه آنچه که ما بدان سزاييم
هم زان توايم، هر چه هستيم
گر محتشميم و گر گداييم
از عشق رخ تو چون عراقي
هر دم غزلي دگر سراييم