ز غم زار و حقيرم، با که گويم؟
ز غصه مي بميرم، با که گويم؟
ز هجر يار گريانم، ندانم
که دامان که گيرم؟ با که گويم؟
ز جورش در فغانم، چند نالم؟
گذشت از حد نفيرم، با که گويم؟
مرا از خود جدا دارد نگاري
که نيست از وي گزيرم، با که گويم؟
به بوي وصل او عمرم به سر شد
فراقش کرد پيرم، با که گويم؟
شب و روز آتش سوداي عشقش
همي سوزد ضميرم، با که گويم؟
مرا خلقان توانگر مي شمارند
من مسکين فقيرم، با که گويم؟
چنان سوزد مرا تاب غم او
که گويي در سعيرم، با که گويم؟
هر آن غم، کز فراقش بر من آيد
به ديده مي پذيرم، با که گويم؟
به فريادم شب و روز از عراقي
به دست او اسيرم، با که گويم؟