شماره ١٨٦: بر در يار من سحر مست و خراب مي روم

بر در يار من سحر مست و خراب مي روم
جام طرب کشيده ام، زآن به شتاب مي روم
ساغري از مي لبش دوش سؤال کرده ام
وقت سحر به کوي او بهر جواب مي روم
از مي ناب جزع او گرچه خراب گشته ام
تا دهد از کرشمه ام باز شراب، مي روم
بر سر خوان درد او درد بسي کشيده ام
تا کشم از دو لعل او باده ناب مي روم
جذبه حسن دلکشش مي کشدم به سوي خود
از پي آن کشش دگر، همچو ذباب مي روم
برقع تن ز شوق او پيش رخش گشادمي
ليک ز شرم روي او بسته نقاب مي روم
در سر باده مي کنم هستي خويش هر زمان
خاک رهم، رواست گر بر سر آب مي روم
شحنه عشق هر شبي بر کندم ز خواب خوش
در هوس خيال او باز به خواب مي روم
شايد اگر هواي او مي کشدم، که در رهش
بر سر آب چشم خود همچو حباب مي روم
بيخود اگر ز صومعه بر در ميکده روم
گر تو خطا گمان بري راه صواب مي روم
نيست مرا ز خود خبر، بيش ازين که: در جهان
مست و خراب آمدم، مست و خراب مي روم