اکئوس تلالات بمدام
ام شموس تهللت بغمام
از صفاي مي و لطافت جام
در هم آميخت رنگ جام، مدام
همه جا مست و نيست گويي مي
يا مدام است و نيست گويي جام
چون هوا رنگ آفتاب گرفت
رخت برگيرد از ميانه ظلام
چون شب و روز در هم آميزند
رنگ و بوي سحر دهند به شام
جام را رنگ و بوي مي دادند
تا ز ساقي و مي دهد اعلام
رنگ جام ارچه گشت گوناگون
از چه افتاد بر وي اين همه نام؟
از دو رنگي ماست اين همه رنگ
ورنه يک رنگ بيش نيست مدام
مجلس آراستند صبح دمي
تا صبوحي کنند خاصه و عام
خاص را باده خاصگي دادند
عام را درديي به رسم عوام
عامه از بوي باده مست شدند
خاص خود مست ساقيند مدام
مست ساقي به رنگ و بو چه کند؟
حاضران را چه کار با پيغام؟
باده نوشان، که کار آب کنند،
خاک را تيزتر کنند مسام
جرعه اي کان ز خاک نيست دريغ
بر چو من خاکيي چراست حرام؟
ساقي، ار صاف نيست، دردي ده
باش، گو، هر چه هست، پخته و خام
چه شود گر کني درين مجلس
ناقصي را به نيم جرعه تمام ؟
در دو عالم نگنجم از شادي
گر مرا بوي تو رسد به مشام
سر اين جام و باده کشف کنم
نزند تا غلط ره اوهام
باز گويم که: اين چه رنگ و چه بوست
مي کدام است و جام باده کدام؟
بوي وجد است و رنگ نور صفات
مي تجلي ذات و جام کلام