شماره ١٣٠: به دست غم گرفتارم، بيا اي يار، دستم گير

به دست غم گرفتارم، بيا اي يار، دستم گير
به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گير
يکي دل داشتم پر خون، شد آن هم از کفم بيرون
چو کار از دست شد بيرون، بيا اي يار، دستم گير
ز وصلت تا جدا ماندم هميشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم شدم بيمار، دستم گير
کنون در حال من بنگر: که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر، درين تيمار دستم گير
به جان آمد دلم، اي جان، ز دست هجر بي پايان
ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گير
هميشه گرد کوي تو همي گردم به بوي تو
نديدم رنگ روي تو، از آنم زار، دستم گير
چو کردي حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم، ز من ياد آر، دستم گير
شنيدي آه و فريادم، ندادي از کرم دادم
کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گير
نيابم در جهان ياري، نبينم غير غم خواري
ندارم هيچ دلداري، تويي دلدار، دستم گير
عراقي، چون نه اي خرم، گرفتاري به دست غم
فغان کن بر درش هر دم، که اي غمخوار، دستم گير