شماره ٣٠: رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است

رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است
به زير هر خم زلفش هزار نيرنگ است
کرشمه اي بکند، صدهزار دل ببرد
ازين سبب دل عشاق در جهان تنگ است
اگر برفت دل از دست، گو: برو، که مرا
بجاي دل سر زلف نگار در چنگ است
از آن گهي که خراباتيي دلم بربود
مرا هواي خرابات و باده و چنگ است
بدين صفت که منم، از شراب عشق خراب
مرا چه جاي کرامات و نام يا ننگ است؟
بيار ساقي، از آن مي، که ساغر او را
ز عکس چهره تو هر زمان دگر رنگ است
بريز خون عراقي و آشتي وا کن
که آشتي بهمه حال بهتر از جنگ است