خداوندا چو توفيقم فزودي
ره تحقيق را با من نمودي
همي خواهم بدين را هم بداري
بفضل خويش آگاهم بداري
که تا گردد نهانيهاعيانم
بفضل خويش گويا کن زبانم
بنور حق چو بينا شد مرا چشم
نيايد باطلم ديگر فرا چشم
بحکمتها مزين کن دلم را
گشاده کن تمامت مشکلم را
بده در راه شرعم استقامت
که تا يابم درآن امن و سلامت
مرا منعم کن از مال شريعت
مپوشان بر من احوال شريعت
بر اسرار شريعت ده وقوفم
مکن موقوف يکسر در حروفم
منور کن بنور شرع چشمم
مقدر از عبوديت کن اسمم
ز چرک شرک صافي کن تو دينم
زيادت کن تو هر لحظه يقينم
مگردانم مقيد در خيالات
بفضل خود رسان جانم بحالات
رفيق راه من گردان عنايت
که تا بفزايدم هر دم هدايت
جدائي ده وجودم را ز هستي
رهائي ده مرا از خود پرستي
حياتم بخش از آب معاني
که تا باشم ز ارباب معاني
ملغزان پاي جهدم را در اين راه
بفضل خود مرا ميدار آگاه
شناسم ده بسلطان حقيقت
که هست او گوهر کان حقيقت
شناسا کن مرا با حضرت او
که برد او در جهان از سالکان گو
کسي را کو شناسش حاصل آمد
يقين دان کان رونده واصل آمد
نيارد نام او بردن زبانم
که بس آلوده مي بينم دهانم
ز من عاصي تري چندان که بينم
درين امت نباشد شد يقينم
نکردم يک عمل هرگز خدائي
که از دوزخ بيابم زان رهائي
بجز کان اوليا را دوست دارم
محبان خدا را دوست دارم
کنم بر ديده دل جاي ايشان
سرم باشد بزير پاي ايشان
تمامي عاصيان را چون پناهند
گناهم را مگر ايشان بخواهند
خداوندا بحق جان خواجه
بحال و حرمت ايمان خواجه
بفرزندان و پاکان صحابش
نگهداري مرا از تاب آتش
کساني را که اندر عصر مايند
اگر بيگانه و گر آشنايند
ز مشرق تا بمغرب برو فاجر
ز ترسا و يهود و گبر و کافر
بفضل خود نکو کن کار ايشان
به نيکي کن بدل احوال ايشان
بلطف خود برآور کام هريک
برحمت تيز کن بازار هر يک