خداوند چهان داناي اکبر
برافرازنده اين شمع خاور
بقدرت چون پديد آورد عالم
ز بهر مسکن اولاد آدم
بعلم و حکمت خود کرد داور
بقاي اين جهان چندان مقدر
که ماند انبيا و اوليايش
نيايد بعد ازآن ديگر بقايش
يقين ميدان که تا باشند ايشان
نخواهد شد کس از محشر پريشان
ز بهر آدميزادست گيتي
بايشان دان که آباد است گيتي
دو فرقت آدمي را باشد اي جان
بمعني و بصورت گشته انسان
گروه اولي زان انبيايند
که خاص بارگاه کبريايند
دوم فرقه از ايشان اوليا دان
بود داخل در ايشان اهل ايمان
جز اينها جمله چون انعام باشند
ز معني غافل و بيکام باشند
نه از خود گفته شد اين نکته اي جان
ز من گر نشنوي بشنو ز قرآن
بصورت آدمي بسيار باشند
که در محشر سزاي نار باشند
بمعني آدمي ميبايدت بود
که تا برناورد دوزخ ز تو دود
بود امت نبي را همچو فرزند
بمعني باشد او را يار و پيوند
کسي بايد که او اين حال داند
که خواجه امتان را آل خواند
بمعني هرکه از آدم دهد بو
بود فرزند او دلخواه و دلجو
شد از معني بصورت راه بسيار
بحشر اندر ز معنيها کند کار
ز من بشنو تو از روي ارادت
يقين ميدان که تا يابي سعادت
که تا مفتوح باشد باب توبه
ولايت را نباشد قطع نوبه
بهر وقتي و هر دور زماني
بود صاحبدلي در هر مکاني
که باشد آنزمان از وي مشرف
همان جا و مکان از وي مشرف
وجود او بلاها مي کند دفع
بجمله مردمان از وي رسد نفع
نباشد ختمشان تا روز محشر
که گردد اين جهان يکسر مکدر
بصورت تا يکي گردد ز ايشان
نگردد گيتي از محشر پريشان
چو ايشان رخت بر بندند يکسر
شود پيدا علامت هاي محشر
چو بردارند تمامت اوليا را
قيامت کشف گردد آشکارا
کسي کو غير ازين بيند خيال است
وگر گويند ايشان را وبال است
بدين قول اتفاق اهل دين است
يقين ميدان که اين گفته چنين است