نخستين عام وانگه خاص باشد
مهين جمله خاص الخاص باشد
بلوغ عام چون او گشت رهرو
باول حالت خاص است بشنو
بلوغ خاص خاص اندر فتوت
بود با اول طور نبوت
مکن خود را تو اندر دين پريشان
کزين برتو نباشد سير ايشان
اگر گيرد نبي دست گدائي
که تا با خود برد او را بجائي
نماندش قوتي در آخر کار
ببايد بست بر فتراک ناچار
چو او بگذشت او را بگذراند
کسي بايد که اين معني بداند
قدم چون منقطع گردد ولي را
درين رتبت بود رتبت نبي را
بود سير نبي چون سير درويش
برفت او بلکه او را برد با خويش
يقين داند هر آنکو هست عاقل
شرف اينجا نبي را گشت حاصل
مرا وشاهست و اينها لشگر او
ببايد بودشان بيشک بر او
بلوغ خاص خاص الخاص از دين
بتلوين باشد و وقتي بتمکين
چو در تلوين بود آن دولتي مرد
بافعالش نشايد اقتدا کرد
که دارد حالتش هر لحظه رنگي
نسازد يک نفس جائي درنگي
گهي دعوي کند چون من کسي نيست
به از من اندرين عالم بسي نيست
گهي سبحان و گه گاهي اناالحق
از او بي او شود زاينده مطلق
در اين حالت مکن تو اقتدايش
وليکن سرمه کن از خاکپايش
نبايد دستش از دامن جدا کرد
دراين سر وقت نتوان اقتدا کرد
چو تمکين در نهادش گشت پيدا
نباشد واله و حيران و شيدا
بغير از ظاهر قول شريعت
نگويد نکته اندر حقيقت
بقول و فعل او کن کارها را
که بردارد ز جانت بارها را
بجان و دل شنو زو هر نفس پند
که بردارد ز تو هر لحظه صد بند
بسي فرق است در تلوين و تمکين
ميان خاص و خاص الخاص مسکين
اگر مشروح گويم بس دراز است
که راهش در نياز و راز ناز است
نيابد سر هر کس هم بدو راه
ازين معني سخن کرديم کوتاه
چو کردي اقتدا اندر ره دين
بشيخي کو بود قايم بتمکين
متابع بايدت بود از دل و جان
بقدر جد و جهد و سعي و امکان
يقين بايد بدن هم مذهب پير
هرآن مذهب که او دارد همان گير
ملازم باش پيش او تو دائم
بخدمت روز و شب ميباش قائم
بکلي اختيار خويش بگذار
تمامت کرد کار خويش بگذار
فداي خاکپايش را تو جان کن
هر آن چيزي که او فرمايد آن کن
مکن کاري که او را او نگويد
که جز گرد صلاح تو نپويد
ز ظاهر تا بباطن هيچ انکار
مکن بر گفت و کرد پير زنهار
تو بيماري طبيبت مرد ره رو
بجان و دل ز من اين راز بشنو
ز گفت و کرد او يابي تو بهبود
علاجي کو کند دارد ترا سود
نبايد دستش از دامن جدا کرد
بعهد او بجان بايد وفا کرد
بنادر گر ترا دادند اين خير
که گشتي همقدم با شيخ در سير
چو بينا باشد آن شيخ يگانه
ترا در حال گرداند روانه
بود دانا و فرق از تست تا او
کند درد ترا درمان و دارو
اگر شيخ تو زين عالم برون شد
ترا ناگفته احوالت که چون شد
ببايد پيش ديگر شيخ رفتن
همه حالات او با خود بگفتن
که تا او مر ترا با خود نوازد
تمامت کارهاي تو بسازد
ازين صورت اگر خواهي جدائي
بيابي از خودي خود رهائي