لباس زاهدان و رنگ پوشان
که باشد سينه شان از شوق جوشان
دو تائي بايد اول در نمايش
که تا پيدا شود در ره گشايش
چو گردش در نهادش گشت پيدا
بود هر لحظه حيران و شيدا
مرقع بايدش پوشيد في الحال
بگويد ترک نفس و جاه با مال
روش چون بر طريق شرع باشد
دل و جانش درين معني گدازد
مرقع بايدش پوشيد ناچار
که صاحب شرع خواهد دادنش بار
کشش چون درکشد او را بهيبت
حضوري يابد او از جمله غيبت
شود بر همرهان خود مقدم
چو آن پوشيدنش گردد مسلم
چو بر دوزي بسوزي توي بر توي
تو خواهي دلق و ميخواهي کفن گوي
خشن جانا لباس آخرين است
اصول پوشش ايشان همين است
بود اين اصلها را فرع بسيار
بلي گويم چو بي ترتيب شد کار
ازين مشت خران دين فروشان
ز غصه دايماهستم خروشان
ازين مشت شغال باغ ويران
شدستم اندرين عالم هراسان
شب و روزم از اين حالت پريشان
همي ترسم بگيرم حال ايشان
بغفلت از ره شهوت بکوشند
هرآن چيزي که ميخواهند پوشند
حروف نام و پوششهاي يک يک
اشاراتست ناپوشيده بيشک
اگر شرحش بگويم بس دراز است
بزير هر يکي صد سر دراز است
چو پير راه رو بيند که درويش
ترقي کرد اندر عالم خويش
بدان منزل چو حاصل شد اساسش
به نسبت پوشد اينجا يک لباسش
بترتيب است منزل هاي اين ره
بدل بايد شدن از منزل آگاه
يکايک را مرتب در نوشتن
بهمت از همه اندر گذشتن
بدادن داد هر يک از دل و جان
که تا اين راه گردد بر تو آسان
چو بي ترتيب ماني بر توشين است
که ترتيب اندرين ره فرض عين است
هر آن کس کو شراب فقر نو شد
يقين ميدان که بيشک خرقه پوشد
دو قسم آمد درين ره خرقه جانا
ز من بشنو که تا گردي تو دانا