بدان اي دل اگر هستي تو عاقل
که يکدم مي نشايد بود غافل
بروز و شب عبادت کرد بايد
دل و جانت قرين درد بايد
از آن بخشيدت اي جان زندگي را
که تا بندي کمر مر بندگي را
براه بندگي چون اندر آيي
بقدر وسع خود جهدي نمايي
کليد معرفت آمد عبادت
بشرط آنکه گوئي ترک عادت
عبادت را اساس راه دين دان
عبادت بود مقصودش يقين دان
چو مرد از اصل فطرت مستعد است
همه کار وي اندر دين مجد است
چو گشتي مستعد اين سعادت
مکن تقصير در عين عبادت
عبادت چون کني از علم بايد
که تا کاري ترا زآنجا گشايد
اگر بي علم باشد کار و بارت
يقين بر هيچ پايد روزگارت
حقيقت دان اگر هستي تو عاقل
ولي هرگز نگردد مرد جاهل
نه او کامل بود اندر عبادت
پرستشها کند ليکن به عادت
چو رو آري برين ره علم آموز
که بي علمت شود تيره شب و روز
بکارت هرچه آمد ظاهر شرع
بياموز از فقيهي اصل تا فرع
وضو و غسل و ارکان طهارت
تمامت فهم کن اندر عبارت
همان حکم نماز و روزه خويش
بخوان و فهم کن آنگه بينديش
همان حکم زکوه و حج يکسر
اگر مالت بود بر خوان ز دفتر
همان حکم حلال و هر حرامي
همي خوان تا که يابي نيکنامي
ز شخص عالم اين يکسر بياموز
که تا روزت شود پيوسته فيروز
ز غير حق تبري کن تو جانا
که تا بينا شوي در راه و دانا
که پيش سالکان توبه همين است
چنين توبه اساس راه دين است
بدان ارکان نيت پنج چيز است
وزان هر پنج دين تو عزيز است
سه باشد عام و دو خاص اي برادر
بترک هر يکي سوزي بر آذر
شهادت با نماز و روزه عام است
که کار خلق از آنها با نظام است
زکوه و حج خاص مالدار است
چو بگذاري از آن بهتر چه کار است