مفتاح الاراده

پناه من بحيي کو نميرد
ب آهي عذر صد عصيان پذيرد
قديم لم يزل معبود بيچون
پديد آرنده اين هفت گردون
بر افرازنده چرخ مدور
بر افروزنده خورشيد انور
قديم و قادر و گويا و بينا
سميع و عالم و بي مثل و همتا
کريم و راحم و عفار و ستار
کبير و حاکم و قهار و جبار
منزه ز احتياج جفت و فرزند
مبرا از شريک و شبه و مانند
نه برجا و نه خالي گشته از جا
ازو قايم وجود جمله اشيا
هموشد کردگار عرش و کرسي
هم او دان خالق جني و انسي
خرد را دانش آموزي هم او داد
تمامت خلق را روزي هم او داد
ز مخلوقاتش از مه تا بماهي
دهد بر پاکي ذاتش گواهي
اگر فاجر اگر از اهل برند
همه بر وحدت ذاتش مقرند
چو خواهي سر توحيد عياني
جز او کس را مبين ار ميتواني
بجز او نيست چيز ديگر اي دوست
ازو ميدان اگر مغزست اگر پوست
بجز او ظاهر و باطن دگر کيست
چه باشد دل دماغت کو جگر چيست
اگر صورت اگر معني است اي يار
از او باشد وجود هر دو در کار
چو وصفي بشنوي ز اوصاف ذاتش
دران يک وصف جامع دان صفاتش
چو ذاتش را حقيقت کس نداند
يقين وصفش بوصف کس نماند
ز هر ذره اگر تو باز خواهي
ز بيچوني او يابي گواهي
چو لطفش عاصيان را پاس دارد
همه عصيانشان طاعت گذارد
چو عنفش برمطيعان خورده گيرد
همه کردارشان ناکرده گيرد
بستاري چو پوشاند گنه را
نماند نيک هر حال تبه را
چو عفوش دست گيردمجرمان را
بپاي مزد مي بخشد جنان را
سحاب لطف ار يکقطره بارد
دو عالمرا پر از رحمت بدارد
چو قهرش ذره پيدا کند دود
شود صد ملک ازو زير و زبر زود
نسيم لطفش ار بر جنت آيد
سراي درد و رنج و محنت آيد
بهشت از فيض جودش رشحه دان
جحيم از تف قهرش شعله خوان
بکرد از لطف و قهر خود معين
دو فرقت اندرين عالم مبين
تمامت را بقدرت کرد پيدا
ز پشت آدم و از بطن حوا
گروهي را بلطف خود نوازد
بقهر خويش قومي را گدازد
نه آنها جسته در فطرت پناهي
نه اينها در ازل کرده گناهي
ز جمله بر کشيده اوليا را
وز ايشان برگزيده انبيا را
قلوب انبيا را جمله يکسر
بنور لطف خود کرده منور
بدان نورند يکسر گشته بينا
شده پنهان بر ايشان آشکارا
بدو بينند هر حرفي که خوانند
ازو دانند هر علمي که دانند
ازو يابند هر چيزي که جويند
بدو گويند هر نطقي که گويند
بدو گشته غني از خود فقيرند
بدو زنده شوند از خود بميرند
چشاند هر يکي را از محبت
شراب قربت از کاس مودت
نهد بر فرق هر يک تاج خلت
ازآن تا جند گشته شاه ملت
کند گويا زبانهاشان بحکمت
شود آسوده جانهاشان بحکمت
هران نعمت که با ايشان عطا کرد
همه از بهر جاه مصطفي کرد