اندرز در قطع تعلق از دنيا

دل از اين بتهاي سيم اندام کن
مرغ زرين را ز زير دام کن
مرغ روحت را از اين دانه رهان
ورنه مي افتي بدام ابلهان
همچو مرغ خانگي در خانه
يا چو گوئي اندرين ويرانه
من يقين حال دنيا ديده ام
زآنسبب دامن از او برچيده ام
زينهاري از جهان بيزار باش
از رياضت روز و شب بيمار باش
او چو قتالي است بکشد مر ترا
او نکرده با کسي اينجا وفا
همچو يوسف در تک چاهت کند
گر چه شيري مثل روباهت کند
او ترا بر سر کند معجر چو زن
همچو مرده آردت اندر کفن
پند من آزادي تست اي جوان
همچو مردان بشنو اين پند لسان
از لسان، در شرف در گوش کن
گوشه گير و چو من خاموش کن
حالت آزاديت بنموده ام
باب جنت بر رخت بگشوده ام
کلبه دنيا عجب ويرانه ايست
نه درآن آزادگان را خانه ايست
ترک اين کلبه بکن عطار باش
از جل و سيم و زرش بيزار باش
تا بسوي دوست باشد راه تو
همچو موسي باشد آنجا جاه تو
احمد و حيدر بگفتن ترک کن
چاره درد و دواي مرگ کن
مرتضي و مصطفي پير تواند
در شريعت رهبر و مير تواند
رهبر عطار ايشان گشته اند
سوي جانان همچو جانش برده اند
رهبري کردند ما را سوي دوست
رهبري اين دو کس اينجا نکوست
خضر را ديدم بحق مصطفي
در طريق فقر همچون مرتضي
گفته اند با من حديث راز دوست
ديگر آنکه ترک اينجا گه نکوست
اين جهان و مال او چون دشمن اند
طوق لعنت گشته اين گردنند
پاک از آلودگي هرکو شود
وصل گردد با خدا واو شود
پاک شو ز آلودگي اي مرد خاص
تا شوي از آتش دوزخ خلاص
پاکبازان کرده اند ترک خودي
غير حق از پيش خود کرده ردي
جون ز خود برخاسته او گشته اند
از خور و خواب جهان وارسته اند
اين جهانت آتشي دارد بسي
دل در او بستست اينجا ناکسي
در جهان بسيار مردان آمدند
دامن از وي جمله افشان آمدند
عاقلان از وي خبردار آمدند
بلکه از وي جمله بيزار آمدند
اين جهان منزلگه شيطان بود
کي در او جاي خردمندان بود
فخر کردي کين منم در دولت دنيا تمام
نيست چيزي بر من اينجا گه حرام
در جهان بر بستر ناز خودم
در شريعت صاحب راز خودم
خورد و خوابم بر طريق عشرتست
در حکومت بر دوامم قدرتست
کامراني ميکنم در اين جهان
نه خبر از دين و دنيا نه ز جان
با چنين کس هست شيطان همنشين
پس بپرهيز از چنين کس اي امين
اندر اين کاسه است زهري بيگمان
ميخورند از جوع و ناداني سگان
حيف باشد چون سگان باشي حريص
بهر مردار ددان باشي حريص
گوشه گيرو خدا را کن سجود
تا که گردد کشف اينجا سر بود
هرکه گوشه کرد خلوتگاه خويش
برده است ايمان بحق همراه خويش
هرکه در گوشه نشست آزاد شد
همچو شاگردان نيک استاد شد
اوستاد دانش علم حق است
پيش او بس غير از اين جمله رد است