در اينکه دوستي مرتضي شيوه مردان خداست

حب حيدر دان سراج جنت است
رحمت اندر رحمت اندر رحمت است
بعد از آن خيز و کلام حق بخوان
دور شو از صحبت جمع سگان
صحبت جمع سگانت رد کند
خرقه ايمانت از تن برکند
رو کلام الله گير و دوست ياب
چند ميگردي بگرد اين دواب
ترک دو نان کن بسوي شاه رو
نيست غير از اينرهي اي راهرو
مصطفي را محرم و داماد بود
پيک حضرت را بحق استاد بود
او خدا را در يقين بشناخته
در سجود دوست خود را باخته
مرتضي را تو مکن با کس قياس
زانکه در حق است غرق آن حق شناس
مرتضي را مرد حق بشناخته
مال و جان و سر ز بهرش باخته
مرتضي را کي شناسد بي ابوه
زانکه مانده همچو مادر بي اخوه
آنکه مرد است پيرو مردان شود
او محب شاه سرمستان شود
هرکه مرد است او سرش اينجا علي ست
در شريعت پاک همچون متقي است
من ضمانت ميکنم در روز حشر
آنکه احباب علي را نيست نشر
برسر خلقان بحکم کردگار
مرتضي را حکم در روز شمار
ساقي کوثر قسيم نار و نور
اهل جنت يافته از او حضور
او ب آورده سر از مرآت جيب
او نموده در جهان اسرار غيب
غير او درس حقيقت کس نگفت
او ز لفظ مرتضي اين در بسفت
گفت حق ديدم بپرسيدم ورا
کي بود تقليد در اسرار ما
من خدا را ديدم و بشناختم
خانه از غيرش ازآن پرداختم
ما بکوران کي دهيم اين ديده را
چونکه پيوستند با ما کينه را
دشمني با ما بجان پيوسته اند
عهد اين تا روز محشر بسته اند
بغض ما ميراث دارند از پدر
بهر اين بغضند دايم در سقر