اشاره بفقيه سمرقندي که با شيخ عداوت ورزيده و فتوا بسوختن کتاب مظهر داده است

منکر ما گشته است آن بيحيا
کت بدل بوده ترا مهر رضا
مادرت را هست اينجا گاه عيب
زان شوي منکر مرا در سر غيب
منکري عطار را کور افضي است
در طريقت پيرو دين علي است
گر زمادر زاده اينجاي پاک
حب حيدر ميبري با خود بخاک
ترک قصد من کن اينجا اي دني
تا نگويم من که کمتر از زني
چند قصد ما کني هر لحظه تو
مينهي خود را بزير پرده تو
قصد من با مظهرم پر کرده
روي خورشيدم بگل اندوده
سوختن فرماي مظهر را بدهر
تيغ مردي بر سرت راند بقهر
اي سمرقندي مکن اين کار تو
ميفرستي خويش را در نار تو
خويش را در هاويه جا کرده
منزل شيطان چه پيدا کرده
سوزش مظهر سمرقندي کند
خويش را در نار او بندي کند
تا ابد باشد بلعنت سوگوار
آيد او با اهل دوزخ در شمار
انبيا بيزار از تو اي لعين
چون نبردي پي بسر اين يقين
اوليا را کرده بيزار تو
در شريعت کرده انکار تو
در حقيقت کي روا باشد چنين
سوختن حکم نبي المرسلين
آيت قرآن و قول مصطفي
ردکني اينجا تو اي مادر خطا
اصل صدقت دشمني حيدر است
گوش ايمانت از اين معني کر است
ميروي از اين جهان بيوفا
سوي ملک هاويه با صد بلا
در جهان خوانند مظهر را کسان
برتو خواهند کرد لعنت بيکران
چون يزيد شوم گردي لعنتي
نيک نبود اي لعين اينجا بدي
آنچه با من کرده از جور و زور
ميبري اين ظلم را با خود بگور
از سگان جور فراوان ديده ام
دربدر در اين جهان گرديده ام
در حيات از تو جفا هم در ممات
نيک نبود در شريعت اين صفات
من حسيني تو يزيدي اي پليد
گشته باب جهنم را کليد
من ترا کردم حواله با خدا
او بعدل خود ترا داده سزا
هرچه حاصل کرده بگذاريش
يا خوري بر بستر بيماريش
جيفهدنيا ترا آلودگيست
در خوريش مر ترا پالودگي است
ترک گير آنچه ترا همراه نيست
ديگر از آنکس که او آگاه نيست
اصل معني را بتو گويم شنو
سوي خود بنگر بخود اينجا کرو
چون توئي مقصود خود اندر جهان
غير اين معني نميدانم بدان
رو ز مستي جهان بيدار شو
خويش را بشناس مرد کار شو
رخ نما در ديده بينندگان
زآنکه هستي بينش آزادگان
رخ نمودم کس مرا اينجا نديد
بعد از اين گفتار ما خواهند شنيد
گفتنم خوانند ذوق اينجا کنند
همچو بلبل خويش را گويا کنند
ما زبان اهل راز باطنيم
بيخ نادان مقلد مي کنيم
ما در اين عالم بدانش آمديم
واز براي اهل بينش آمديم
کي مرا بيند فقير کور دل
چون بتقليد آمده او را بهل
بر تراش از لوح دل تقليد را
تا شود راه اندرو توحيد را
ديده ام دلدار خود را از يقين
واز چنين ديده درآ او را ببين
ديده عطار بين بايد ترا
تا ببيني آنچه ديده اوليا
بي بصر بينش نمي يابد کسي
کرده ام تحقيق اين معني بسي
در جهان بسيار گشتم سر بسر
شور ديدم در وي و شر بيشتر
در شر و شورند خلقان مانده
جمله از درگاه يزدان مانده
صحبت اهل جهان نيکو مدان
کرده ام بسيار اين را امتحان
از لسان الغيب بشنو راز من
شو در اين غيب اي پسر همباز من
از لسان الغيب بشنو پند دوست
تا در اين رشته شوي پيوند دوست
در لسان الغيب مظهر گفته ام
شمه از ديد حيدر گفته ام