مرد کامل رابود پندم چو جان
من باو باشم بمعني همزبان
مرد کامل را بود عقبي حيات
بر تراشد از خود اينجا اسم لات
مرد کامل از جهان بگذشته است
در يقين سر جان پيوسته است
مرد کامل را جهان زندان بود
پيش جاهل روضه رضوان بود
مرد کامل از جهان کامل رود
نه چو آن نادان دون جاهل رود
بگذر از جهل هواي نفس تو
نيست اينصورت بپيش ما نکو
بگذر اي دل چون همه در رفته اند
واز فغان برگرد خود سرگشته اند
بگذر از عصيان و کفر و معصيت
تا شود علم حقيقت حاصلت
رحم کن برخويش و راه راست گير
بر طريق راستان اينجا بمير
رحم کن بر خويش و بگسل بند را
بند با اهل دلان پيوند را
هرکه کرده با علي پيوستگي
او نخواهد ديد اينجا بستگي
هرکه بوده با ولي حق درست
علم توحيد از وجود او برست
هرکه بوده با ولايت آشنا
او بود هم جبه اسرار ما
وانکه دارد با امام ما نفاق
در همه مذهب بود ايدوست عاق
هرکه دارد پيشوا چون مرتضي
ميکند عطار او را صد دعا
هرکه اورا مرتضا باشد امير
پاک و روشن باشدش او را ضمير
هرکه را اينجا بود حيدر امام
کار او در دين و دنيا شد تمام
هرکه را حبست با شاه نجف
در معني اوست در بطن صدف
هرکه در راه شه مردان رود
پاي قدرت بر سر کيوان نهد