گفته است احمد مرا اين معني عيان
طالب دنيا بود همچون سگان
جيفه دنيا نداري دوست تو
تا نسوزي در درون پوست تو
اوليا کردند ترک اين جهان
نه نهادند کاسه بر روي خوان
ني چو سگ در کاسه سرانداختند
هستي خود در جهان درباختند
جمله از مال جهان بگريختند
خاک بر فرق سر او ريختند
ترک دنيا کرده اند مردان راه
پاک کرده خويش را از اين گناه
ترک دنيا کن اگر مرد مني
سوي عقبي رو اگر فرد مني
ترک دنيا کن که دنيا جاي نيست
اندر او جز شورش و غوغاي نيست
ترک دنيا کن اگر خواهي بهشت
بگذر از گفتار و از رفتار زشت
ترک دنيا گير و بگذار از برش
برفشان دامن از اين خاکسترش
ترک دنيا کن که ترکش به بود
چون کمان ترک او بر زه بود
هرکه ترکش کرد وارست از همه
کي کنم ديگر ازو من اين گله
من گله از بخت خود دارم بسي
غافلست از حالم اينجا گه کسي
ترک کن اينجا گله عطار تو
زانکه هستي واقف اسرار تو
تو چرا اينجا گله از خود کني
ترک کن اينجا گه اينجا بيخودي
شکر ميکن چونکه حق يار تو است
باطلان در شرع بردار تو است
دشمنانت را خدا داده سزا
نازل ايشان شده اينجا بلا
گرچه کردند برتو اينجا جور پر
اين زمان اندر صدف امني چو در
شکر حق ميکن بهردم صدهزار
نيستي باري تو اندر آن ديار
از ديار کفر بيرون رفته
واز جفاي مردمش وارسته
شکرها واجب بود در اين جهان
آنکسي را که خلاص است از بدان
شکر ميکن اي پسر هر صبح و شام
نيستي از مردمان مصر و شام
جمله غرق جيفه دنيا شده
از يقين شرع بي پروا شده
قاضيانشان جهل دارند جملگي
در طريق شرع دارند گمرهي
گردبرگرد جهان گرديده
ظاهر و باطن در اينجا ديده
اين سفر از جور دشمن کرده ام
اين زمان چون آسمان بنموده ام
عاقبت ديده بکام خويش شان
بر زمين افتاده چون قارونيان
دشمنان رفتند از اين دنيا چو سگ
چونکه برما بوده اند اينجابشک
اين جهان را از نظر انداز تو
اندرو چون شمع دل بگداز تو
اين جهان جاي نشستن نامده
از چنين راهي گذشتن نامده
اين جهان را نه نظر با هر کسي
قابلان را دوست ميدارد بسي
اين جهان دارد بسي همچو تو ياد
جهد کن تا خويشتن ندهي بباد
هرکه خود را در جهان دانسته است
او ز گمراهي او وارسته است
هرکه او اندر جهان تجريد شد
او عيان ديده توحيد شد