در جهان کرديم با دلدار سير
هيچ جا گه مانديدستيم عير
غير را در اين جهان نشناختيم
لاجرم اينجاي خود را باختيم
هرکه او غير است او را رد کنيم
غير آندلدار در کس ننگريم
ما بيار خويش گشته همنفس
قافله بانگي شنيده از جرس
ما بيار خويش در خلوتگهيم
که برون آن در خلوت زنيم
ما بيار خويشتن گفتيم راز
کو شريعت کو طريقت کو مجاز
يار مهمانست در خلوت گهم
زآنسبب برکل سلطانان شهم
يار اينجا سايه ام برسرفکند
پادشاه فقر کشتم سر بلند
چون هماي از اين جهان پرواز کرد
همچو عيسي برسما پرواز کرد
يار با ما جور کرده لطف هم
سکه حکمي زده بر اين درم
يار با ما چون نظر انداخته
کسوت عشقم ببر انداخته
يار ما را کرد بد نام جهان
اسم نيک ماست اين حالت بدان
گو چه بد ناميم در دام وييم
آهوي سرگشته و رام وييم
کام ما از دوست حاصل گشته است
قطره با درياش چون پيوسته است
قطره ما واصل درياي اوست
در ميان واصلان اين گفتگوست