ستايش تارکان دنيا

اهل ترکند ميوه اين باغ نو
چون نداري ترک از چشمم برو
اهل ترکند از جهان برخاسته
روضه رضوان زخود آراسته
اهل ترکند جمله نزديکان حق
بشنو از گفتار عطار اين سبق
اهل ترکند همنشين و اصلان
گوش کن اين را ز اين معني بدان
اهل ترکند در ميان خود اولي آ
صورت و معني ايشان با صفا
اهل ترکند در حقيقت راهرو
در شريعت گفته ايشان شنو
اهل ترکند کفر را بگداخته
گوي حيرت در ميان انداخته
اهل ترکند در حقيقت پيشوا
سر ايشانرا خدا داند خدا
اهل ترکند ترک کرده از جهان
خويش را ديده بچشم سرجان
اهل ترکند سر باغ لم يزل
آنکه ترکش نيست کشته چون جعل
ترک دنيا کن که ترکش کرد نيست
وآنکه ترکش نيست او همج دني است
ترک دنيا کن چو مرد کاردان
چونکه واقف کشته از مکر جهان
اينجهان با کس ندارد الفتي
چونکه الفت داشت دارد نفرتي
اين جهانرا تيغ اندر آستين است
بهر قتل ناکسان او در کمين است
اينجهان دارد جفا و ظلم و زور
نه از و مسلم رهيده است و نه کور
اين جهانرا ترک گير اي مرد خاص
تا شوي از اين غم دنيا خلاص
از غم دنيا تو خود را پاک کن
همچو عيسي سير در افلاک کن
اين غم دنيا ترا خواهد بکشت
چند گيري اش سرو سامان بمشت
اين جهان دارد چو تو پر نوحه گر
ترک اين ماتم بگير و جان ببر
ما در اين دنيا ز خود بگذشته ايم
در بروي خلق اينجا بسته ايم
ما ز خلقان گشته ايم اينجا جدا
زان ندارد هيچکس پرواي ما
خلق از ما ميگريزند همچو تير
دوريي دارم من از برنا و پير
گشته است مقصود ما حاصل از اين
پخته گشته اين حلا و از انگبين
گر چه خواري پر ز دنيا ديده ام
اينزمان بگذر در او آسوده ام
اي پسر از من کناره کن چو من
ورنه ميدوزد براي تو کفن
همچو من بايد کناره کرد از او
و از مي معنيش پر کرده سبو
مرد عاقل مست و حيران آمده
بر سر بازار گريان آمده
مرد عاقل در درون خلوتست
برسرش باران فيض رحمت است
عقل داري اين سخن در گوش گير
پيش درويشان زماني گوش گير
عقل داري خويش را رسوا مکن
برسر بازار اين غوغا مکن
عقل داري همنشين يار شو
همچو ما با جوشش اسرار شو
در درون بنگر يقين بيرون منم
در حقيقت گردش گردون منم
جوشش درياي معني آمدم
در شريعت راه تقوي آمدم